مهرسامهرسا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

مهرسای مامان و بابا

بدون عنوان

مهرسای ما روز به روز شیطون تر میشه، بعضی وقتا خدارو شکر میکنم که هنوز چهار دست و پا نمیره دیگه اونجوری همش باید دنبالش بدوییم و مراقبش باشیم. عاشق فوتباله تا میبینه تلویزیون داره فوتبال میده میشینه ساکت و زل میزنه به تلویزیون تازه تشویقم میکنه و موج مکزیکی هم میزنه جدیدا یاد گرفته تا میگیم مهرسا کو؟ توی آینه بوفه دولا میشه و خودشو نگاه میکنه تا میگیم ساعت کو دیوارو نگاه میکنه و به ساعت دیواری میخنده. تا میگیم تاب بازی نگاه میکنه به تابش و دست و پا میزنه. کلی با خودش حرف میزنه و دستمال کاغذیها رو تیکه تیکه میکنه. بعضی وقتا هم اجازه داره خودش با دست غذا بخوره و کثیف کاری کنه. عاشق آینه شده. تا آیینه رو میدیم دستش به خودش نگ...
20 شهريور 1390

بدون عنوان

سلام مهرسا جونم - ما از مشهد برگشتیم و وقت کردم بیام اینجا و برات بنویسم. با اینکه کلی غرغرو شده بودی تو مشهد اما خب بهمون خوش گذشت و بد نبود. هرچند نذاشتی نه زیارت درست حسابی بکنیم نه غذای راحت بخوریم نه خرید - هرجا میرفتیم کلی غرغر میکردی و ما مجبور بودیم برگردیم هتل .ماشاا... اینقدر شیطون شدی که هیچ جا بند نمیشی!!!!!!!!! مهرسا توی قطار در راه رفت به مشهد مهرسا خواب توی هتل بعداز کلی شیطونی   قرار بود عید فطر هم بمونیم مشهد اما چون عقد دایی نوید بود مجبور شدیم زودتر از موعد برگردیم تهران مهرسا (( عقد دایی نوید)) روز عقد دایی بردیمت آتلیه که ازت عکس بگیریم اما هنوز نوبت ما نشده بود که با ...
20 شهريور 1390

مهرسا و دوستان

٥شنبه من و مهرسا جونم با دوستای نی نی سایتیمون قرار داشتیم. ساعت 4:30 من و مهرسا حاضر شدیم و بابا سعیدی مارو برد پارک بهشت مادران. مهرنوش جون و راتین وروجک با سمیرا جون و ترنم تپلی اونجا بودن. برای اولین بار بود که همدیگرو میدیدیم. بعداز معارفه و آشنایی رفتیم یه جایی بساطمونو پهن کردیم و منتظر بقیه شدیم. مریم جون و دیناخوشگله و بعدشم سحرجون و آویسا کوچولو با نیلو جون و محمدامین هم اومدن. دیگه جمعمون جمع شد جای بقیه اونایی هم که نبودن خالی. خیلی روز خوبی بود و خوش گذشت. هم یه آب و هوایی عوض کردیم هم من و مهرسا دوستای جدید پیدا کردیم.     مهرسا، سمت چپ دینا، محمدامین که نشسته، راتین، ترنم تپلی و آویسا خوشگله ...
20 شهريور 1390

پایان هشت ماهگی

سلام مهرسای گلم، روزا و ماهها دارن تند و تند پشت سر هم میگذرن و شما هم بزرگ و بزرگ تر میشی .روز به روز شیرین تر و عزیزتر. عزیز دلم دیروز به سلامتی هشت ماهت هم تموم شد و وارد نه ماهگی شدی .                 مهرسای دیروز     مهرسای امروز     دیگه نمیتونم یه لحظه هم دوریتو تحمل کنم- باید پیش خودم باشی هی باهات بازی کنم و دوتایی با هم خونه رو بزاریم رو سرمون هر روز شیطون تر و شیطون تر میشی، همه میگن خدا به دادتون برسه وقتی که این شیطون خانم راه بیفته دیگه هیچی جلو دارش نیست. همش دوست داری یکی دستتو بگیره و بلندت ...
12 شهريور 1390

داستان بینهایت زیبای خلقت زن (( مادر ))

  _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _   از هنگامی که خداوند مشغول خلق زن بود، شش روز می گذشت. فرشته ای ظاهر شد و عرض کرد : چرا این همه وقت صرف این یکی می فرمایید؟ خداوند پاسخ داد : دستور کار او را دیده ای ؟ از هنگامی که خداوند مشغول خلق زن بود، شش روز می گذشت. فرشته ای ظاهر شد و عرض کرد : چرا این همه وقت صرف این یکی می فرمایید؟ خداوند پاسخ داد : دستور کار او را دیده ای ؟ او باید کاملا” قابل شستشو باشد، اما پلاستیکی نباشد. باید دویست قطعه متحرک داشته باشد، که همگی قابل جایگزینی باشند. باید بتواند با خوردن قهوه تلخ بدون شکر و غذای شب مان...
5 شهريور 1390
1